قوله تعالى: «و أدْخل الذین آمنوا» معنى آنست که مومنان و دوستان را فردا به بهشت فرود آرند در آن سراى پیروزى و نعیم باقى و ملک جاودانى، اما ظاهر لفظ ادخل آنست که این حکم راندند روز اول در عهد ازل و مومنان را آن روز ببهشت فرو آوردند که این حکم راندند، نه خواستى تو است که مى‏دروا کند، کرده ازلیست که مى آشکار کند، نه امروزشان مى‏نوازد که در ازلشان نواخته است و این کار پرداخته، عابد همه نظاره ابد کند، بیم وى از آن بود که تا فردا با من چه کنند، عارف همه نظاره ازل کند، سوزش همه آن بود که در ازل با من چه کرده‏اند، او که در ابد نگرد همه رکوع و سجود بیند، او که در ازل نگرد همه وجد و وجود بیند، از دیدار خود غایب بود، نه خود را بیند نه از خود، بلکه همه حق را بیند و حق را داند، او که به ابد نگرد هر چه بدو دهند قبول کند و بآن قانع شود، و او که بازل نگرد نه هیچیز قبول کند نه بهیچ خلعت قانع شود، اگر هر چه در کونین خلعتست او را بآن بیارایند هر لحظتى که بر آید برهنه‏تر بود، و اگر کل کون مائده‏اى سازند و پیش دل وى نهند وى را از آن نزل چاشنى نیاید. هر دو کون لقمه‏اى ساختند و در حوصله پر درد بو یزید نهادند هنوز روى سیرى نمى‏دید، فریاد همى‏داشت که من گرفتار عیانم بخبر قناعت چون کنم من که نقد را جویانم بامید کفایت چون کنم!!


بى تو اى آرام جانم زندگانى چون کنم


چون نباشى در کنارم شادمانى چون کنم‏

«و أدْخل الذین آمنوا و عملوا الصالحات جنات» ایشان را فرو آرند فردا در آن بهشتها، نه یک بهشت است که هشت بهشتست، نه هشت درجه است که صد درجه است. مصطفى (ص) گفت: «ان فى الجنة مائة درجة اعدها الله للمجاهدین فى سبیله».


مردمى باید که در راه خداى جهاد کند، هم با نفس خویش بقهر، هم با دیو بصبر، هم با دشمن بتیغ، تا این درجه‏ها را گذاره کند و بفردوس رسد: فانه وسط الجنة و اعلا الجنة و فوقه عرش الرحمن، و آن گه بدان خرسند نشود تا در کرامت تحیت بیفزایند که: «تحیتهمْ فیها سلام» فقوم یحییهم الملک و قوم یحییهم الملک قومى را تحیت و سلام ملک، قومى را تحیت و سلام ملک، سلام ملک اهل طاعت و خدمت را، مى‏گوید جل جلاله: «و الْملائکة یدْخلون علیْهمْ منْ کل باب سلام علیْکمْ» سلام ملک اصل صفوت و قربت را، یقول تعالى: «سلام قوْلا منْ رب رحیم» معنى سلام آزادیست و رستگارى، مى‏گوید آزاد گشتید از احتراق، رستید از فراق، اینجا نه عتابست نه حجاب، هان که وقت سماعست و دیدار و شراب.


پیر طریقت گفت: اى جوانمرد، بس منال که بس نماند تا آنچ خبرست عیان شود، خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود، همه آرزوها نقد شود و زیادت بى کران شود، قصه آب و گل نهان شود و دوست ازلى عیان شود، دیده و دل و جان هر سه باو نگران شود:


چه باشد گر خورى یک سال تیمار


چو بینى دوست را یک روز دیدار

«أ لمْ تر کیْف ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة» سخن پاک و گفت راست که از دهن مومن بیرون آید همچون آن درخت پاکست که میوه‏ پاک بیرون دهد، درخت پاک بر تربت نیکو بر آب خوش جز میوه شیرین بیرون ندهد، آنست که گفت: «و الْبلد الطیب یخْرج نباته بإذْن ربه» تربت پاک نفس بنده مومنست، درخت پاک درخت معرفتست، آب خوش آب ندامتست، میوه شیرین کلمه توحید است، چنانک درخت بیخ بزمین فرو برد هم چنان معرفت و ایمان در دل مومن بیخ فرو برد، چنانک شاخ بر هوا میوه آرد این درخت معرفت توحید بر زبان و عمل در ارکان آرد، هر دو بالا گیرد، اینست که رب العزه گفت: «إلیْه یصْعد الْکلم الطیب و الْعمل الصالح یرْفعه»، قوام درخت بسه چیز است: بیخى بر زمین فرو برده، اصلى بر جاى ایستاده، شاخى بهوا بر شده. و درخت معرفت را این سه چیز بر کمالست: تصدیق بالجنان و عمل بالارکان و قول باللسان.


قال النبى (ص): «الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالابدان».


پیر طریقت گفت: الهى آب عنایت تو بسنگ رسید، سنگ بار گرفت، سنگ درخت رویانید، درخت میوه و بار گرفت، درختى که بارش همه شادى طعمش همه انس، بویش همه آزادى، درختى که بیخ آن در زمین وفا، شاخ آن بر هواء رضا، میوه آن معرفت و صفا، حاصل آن دیدار و لقا «توْتی أکلها کل حین بإذْن ربها» بقول ابن عباس آن درخت که رب العزه ایمان مومنان مثل بدان زد، درختیست در بهشت که میوه آن هرگز بریده نگردد و بسر نیاید: «لا مقْطوعة و لا ممْنوعة»، کذلک لطائف قلوب العارفین من ثمرات شجرة الایمان لا مقطوعة و لا ممنوعة، و قلوب اهل الحقایق عنها لا مصروفة و لا محجوبة و هى لها فى کل وقت و نفس مبذولة غیر محجوبة.


آن گه کفر کافر را نیز مثل زد گفت: «و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة».


کلمه خبیثه همچون شجره خبیثه است، این شجره خبیثه میگویند شجره شهواتست، زمین آن نفس اماره، آب آن امل، اوراق آن کسل، میوه آن معصیت، غایت آن دوزخ. نهاد کافر شوره زمینست، از شوره زمین هرگز درخت خوش نروید اگر چه باران خوش بر آن بارد، باران هر چند پاکست و خوش اما تا بر کدام موضع آید، چون بر صدف آید جوهر روید، چون بر مزبله آید کرم روید، پس کار زمین دارد و تخم، نه آب و باران، همانست که آنجا گفت: «صنْوان و غیْر صنْوان یسْقى‏ بماء واحد و نفضل بعْضها على‏ بعْض فی الْأکل».


دو بنده را مثل زد: یکى آشنا، یکى بیگانه. گفتا مثل ایشان چون دو درختست: یکى شیرین، یکى تلخ. تلخ هم از آن آب خورد که شیرین خورد، تلخ را جرمى نبود که تلخ آمد، شیرین را هنرى نبود که شیرین آمد. لکن این تخم بر سبیل شایستگى افکندند و آن تخم بر سبیل ناشایستگى، پس کار نه بآنست که از کسى کسل آید و از کسى عمل، کار آن دارد که تا شایسته که آمد در ازل، تلخ را چه سود کش آب خوش در جوارست و خار را چه حاصل از آن کش بوى گل در کنارست.


«یثبت الله الذین آمنوا بالْقوْل الثابت فی الْحیاة الدنْیا و فی الْآخرة» تثبیت عارف آنست که وى را در دنیا زندگانى باستقامت دهد، زندگانى که دامن وى پاک دارد و چشم وى بیدار و راه وى راست و مرکب وى نیز تا بدر مرگ، آن گه زندگانى حقیقت آغاز کند، بحیاة طیبة رسد، از سایه انسانیت و صفت کنودى خلاص یافته و بمقر عز و قرارگاه خود رسیده و شرف و صولت خود بر فریشتگان بدیده، ازینجا بود که رسول خداى (ص) عمر خطاب را گفت: کیف بک یا عمر اذا رأیت ملکین فظین غلیظین یدخلان علیک القبر فیقولان من ربک و ما دینک و من نبیک؟ فقال یا رسول الله ا یکون عقلى معى؟ قال نعم، قال اذا لا ابالى.


و رأى یزید بن هارون بعد موته فى المنام، فقیل له ما صنع الله بک؟ قال دخل على منکر و نکیر قبرى، فقالا من ربک فاخذت بلحیتى، و قلت أ مثلی یسأل من ربک و قد دعوت الخلق الى الله سبعین سنة، فقال احدهما للآخر ارفق به فقد صدق.


و حکى عن ابى یزید البسطامى انه قال: لو قال لى منکر و نکیر فى القبر من ربک؟ قلت لهما لا تسألانى من ربک و لکن سلا ربى من عبدک؟


و سئل جعفر الصادق (ع) ما تقول فى منکر و نکیر؟ قال انما یدخل منکر و نکیر قبر الکافر، فاما قبر المومن فانما یدخله مبشر و بشیر.